‌چرا خودکشی کردم

سه شنبه،۲۰ شهريور ۱۳۹۷ - ۱۶:۱۰
‌چرا خودکشی کردم

گروه جامعه>حوادث- بواسطه یکی از دوستانم با او آشنا شدم، قرار است از تجربه ناموفق خودکشی‌اش برایم بگوید، البته بدون ذکر هویتش.

روز دوشنبه روز جهانی پیشگیری از خودکشی بود، می خواستم به همین بهانه با کسی که این پدیده را تجربه کرده گفت‌وگو کنم تا از تجربه اش و چرایی آن برایم بگوید.

ساعت 19 است، حدود نیم ساعت است که دیر کرده، شلوغی کافه کلافه ام کرده است، آخرین جرعه از چایم را می نوشم و با خود فکر می کنم که او چه شخصیتی دارد؟ همیشه تصورم از فردی که اقدام به خودکشی کرده، انسانی ضعیف با آستانه تحمل پایین است که راه حلی برای حل مشکلات خود ندارد. ناگهان صدایی من را بخود می آورد. اجازه هست بنشینم؟ خانمی قد بلند، با صورتی جوان و ظاهری امروزی که اتفاقا چهره مصممی دارد.

اسم مستعارش را لیلا انتخاب می کند، 42 سال سن دارد و دارای دو فرزند و شاغل است. ازدواجش همچون سایر ازدواج ها سنتی بوده و در سن 22 سال به اولین خواستگار خود بله گفته است که به گفته خودش بزرگترین اشتباه زندگی‌اش بوده است. لیلا تا به حال چند بار اقدام به خودکشی کرده و آخرین بار 8 ماه پیش بوده است.

لیلا از داستان زندگی اش و علت اقدام به خودکشی هایش می گوید: 2 سال اول زندگی مشترک با همسرم هیچ مشکلی نداشتیم و او در یکی از شرکت های صنعتی بزرگ استان بواسطه کاری که پدرم برای او پیدا کرده بود، کار می کرد، ولی همسرم از همان روزهای اول از این کار شاکی بود و تمایل به کار کردن نداشت، من تازه در اداره شروع به کار کرده بودم و در منزل اجاره ای زندگی می کردیم، تا اینکه دوقلو باردار شدم و مجبور شدم ماه های آخر بارداریم را مرخصی بگیرم، آن روزها به واسطه بارداریم خلق و خوی خوبی نداشتم و مدام گریه می کردم ولی همسرم دیگر همسر سابق نبود، هیچ توجهی به من نمی کرد تا اینکه یک روز بدون مقدمه به من گفت از کار استعفا داده است، هر چه دلیل استعفا را پرسیدم فقط می گفت از اینکار خوشم نمی آمد، دوران بارداریم با استرس کامل از دست دادن شغل همسرم سپری شد و به دلیل اینکه حقوق من کفاف اجاره منزل و درمانم را نمی داد، مجبور شدیم به خانه پدر و مادرم نقل مکان کنیم.

پسرهایم به دنیا آمده بودند و مخارج زندگیمان بالا رفته بود و هیچ تلاشی از سوی همسرم برای یافتن کار انجام نمی شد، برای اینکه او دلگرم به کار شود، طلاها و آینه شمعدان نقره را فروختم و به همراه اندک پس اندازی که داشتم برای او یک ماشین پراید خریم تا در تاکسی سرویس شروع به کار کند، ولی او قبول نکرد و گفت با مسافر کشی بیرون شهر راحت تر است، من هم موافقت کردم. کارش این بود که از صبح برود و تا پاسی از شب به خانه بر نگردد، ولی نکته ای که قابل توجه بود درآمد بسیار ناچیزی را به خانه می آورد و مدام می گفت مسافر کم است. من او را عاشقانه دوست داشتم ولی رفتارش به کلی تغییر کرده بود، گاهی اوقات یا لباس هایش یا ماشینش بوی عطر زنانه می داد و وقتی دلیل را از او می پرسیدم می گفت مسافرم خانم بوده است.

لیلا در ادامه گفت: مدتی گذشت و من مجددا سرکار رفتم و فرزندانم را به مادرم و خواهرم برای نگهداری می سپردم، ولی همسرم دیگر سراغ کار مسافر کشی نمی رفت و از صبح تا شب در خانه بود، مگر مواقعی که مادرش به من زنگ می زد و اجازه می گرفت یکی از آشناهایشان را به یکی از شهرستان های استان ببرد. فایده ای نداشت برای اینکه او به پذیرش مسئولیت زندگی ترغیب شود از او خواستم که دیگر در خانه پدرم زندگی نکنیم و خانه ای اجاره کنیم ولی او مخالفت می کرد، تا اینکه پدرم آب پاکی را روی دستش ریخت و گفت قرار است طبقه بالای خانه خود را به فرد دیگر اجاره دهد، او شبانه من و دو فرزندم را به خانه پدر و مادرش برد و مرا شدیدا از دیدار با پدرم و مادرم منع کرد. چند ماه سپری شد و او در خانه بود، مگر اینکه همان آشنایی خانومی که مادرش از من اجازه می گرفت به شهرستان ببرد را به شهرستان می برد، این آشنا مستاجر پدر و مادر همسرم و زنی مطلقه بود. این دوران بدترین دوران زندگیم بود، در کارم ترفیع گرفته بودم و برای اینکه بتوانم مخارج زندگی و فرزندانم را تامین کنم از صبح تا شب کار می کردم. همسرم تن بکار نمی داد اما مادر شوهرم مدام از بابت اینکه بار نگهداری از فرزندانم را به دوش دارد گلایه می کرد، برای اینکه گلایه ها کمتر شود فرزندانم را به مهدکودک سپردم.

بواسطه کارم از صبح زود تا عصر سرکار و ماموریت بود، یک روز ناگهان دلشوره عجیبی به دلم افتاد، حسی در درونم می گفت زود به خانه برگرد، ساعتی را مرخصی گرفتم و راهی خانه شدم، برق محله قطع شده بود، در باز بود و پشت در یک جفت کفش زنانه دیده می شد، کفش ها شباهتی به کفش های من نداشت، عطر زنانه ای که در فضا پیچیده بود، عطری نبود که من دوست داشته باشم، قلبم فرو ریخت، خدا خدا می کردم با آنچه در ذهنم می گذرد مواجه نشوم، اما با صحنه وحشتناک خیانت همسرم مواجه شدم، ضربه آنچنان سنگین بود که مثل دیوانه ها جیغ می زدم، صداهای اطراف برایم بم و تصاویر برایم تار و بی معنا شده بود، همسرم التماس می کرد جیغ نزنم، سعی کردند جلوی جیغ زدنم را بگیرند، اما خود را از دستان آنها رها کرده و دوان دوان از خانه خارج شدم. دلم می خواست از این خواب وحشتناک بیدار شوم اما نشد، تصمیم گرفتم زودتر از این درد خلاص شوم، دیگر تحمل زندگی را نداشتم، پس به سمت پشت بام خانه دویدم.

نفس کشیدن برایم سخت شده بود، با تمام توان سعی می کردم نفس بکشم ولی نمی شد، از شدت تهوع بالا آوردم. در ورودی به پشت بام را قفل کرده بودم، فریادهایی را می شنیدم که از من می خواستند در را باز کنم. ناگهان حسی در درونم گفت به لب بام برو و خودت را پرت کن، در درونم غوغا بود، هم می ترسیدم، هم دلم می خواست به لبه پشت بام نزدیک شوم. چند قدم عقب می رفتم و می ترسیدم ولی باز حسی در درونم قوی می شد و می گفت خودت را پرت کن، شاید باورتان نشود ولی در آن لحظه به تنها چیزی که فکر نمی کردم فرزندانم و عزیزانی بودند که با انجام این کار ضربه می خورند.

لیلا با کمی مکث گفت: به لبه پشت بام نزدیک شده و به سمت جلو خم شده بودم که ناگهان کسی دستم را گرفت و سیلی بسیار محکمی به گوشم زد، همسرم بود که حین اینکه می گفت، خیال کردی ‌می گذارم با این کار بدبختم کنی، مرا زیر مشت و لگد گرفت.

وی افزود: چیزی در درونم شکسته است، از همسرم متنفرم ولی به دلیل اینکه در صورت طلاق دادگاه حضانت فرزندانم را به همسرم می دهد و دوری از آنها برایم سخت است، سکوت کرده ام. در درون ویران و خسته ام، گرچه به موفقیت و درجات بالایی از لحاظ شغلی رسیدم ولی جای خیلی چیزها در زندگی ام خالی است، ‌سال پیش بار دیگر متوجه خیانت همسرم شدم و باز این شرایط برایم پیش آمد و این دفعه تصمیم گرفتم با قرص خودکشی کنم، این کار را انجام دادم ولی این بار چون فرزندانم در کنارم بودند همان اول کار پشیمان شدم و سریعا به همسایه ام اطلاع دادم و پس از شستشوی معده خطر رفع شد، هر چند 5 سال است که دیگر از نزدیک خیانت همسرم را ندیده ام، ولی فکر می کنم باز اگر با این صحنه مواجه شوم همین کار را خواهم کرد.

لیلا می گوید در چنین لحظاتی منطق کار نمی کند، هر چقدر هم که بخواهی منطقی باشی نمی توانی. گویی در آن لحظه مغزت را از کار انداخته ای و فقط قلبت کار می کند. قبل از اینکه این اتفاقات برایم بیفتد، تصور می کردم خودکشی کار افراد ضعیف و کم جسارت است ولی وقتی این اتفاق افتاد، تازه متوجه شدم وقتی کسی تصمیم به خودکشی می گیرد یا اقدام به خودکشی می کند، چه حسی دارد. هنوز گه‌گداری به خودکشی فکر می کنم ولی خوشبختانه روانشناسم برای جلوگیری از این فکر کمک های زیادی به من کرد.

انتهای پیام/
منبع:ایسنا

کد خبر: 2940